گاهی بسیار امیدوارم به بازگشتن کسی که نرفته است..
گاهی یک نفس این لیوان خالی را سر میکشم و در کنج این اتاق لبریز از هیچ میشوم.. هر بار اما زنده ام و نفس میکشم..
گاهی به تو می اندیشم و به بودن مایل میشوم.. و گاهی به تو می اندیشم و میل نبودن تمام وجودم را فرا میگیرد..
گاهی دست به کار خلقت میشوم.. اما درست در لحظه ی دمیدن روح دلم برای نبودنت تنگ میشود.. خالقی مردد در امر خلقت و مخلوقی آویزان از صخره ی هستی، در لبه ی پرتگاه عدم..
گاهی دلم میخواهد هزاران بار گوش فرا دهم به آوازی که بر لبان هیچ خواننده ای ننشسته است.. به آهنگی که دستان هیچ نوازنده ای آن را نیافریده است..
گاهی سرد و خاموشم، لبریز از هیچ.. خوابی مرا فرا میگیرد با طعم آشنای عدم.. یادآور رنج مخلوقی آویزان از صخره ی هستی، در لبه ی پرتگاه عدم..
پ ن: atlantique nord by yann
باد ما را با خود خواهد برد...برچسب : نویسنده : 5homa-saadata بازدید : 39