دلخوشمان کرده اند تا از یاد ببریم آن چیزی که به یاد آوردنش بسیار تلخ و ناگوار است..
آن چیزی که به یاد آوردنش نظیر از خاطر گذراندن مرگ مردی تنهاست در خانه ای دور از بودن.. مردی که تنها یک تصویر از خود در ذهن آدمیان به جا گذاشته است:" همان مردی که پالتوی گشادی به تن و کلاه لبه داری به سر دارد. دست هایش را در جیب هایش مخفی کرده است و غرقه در هستی غمناک خویش، آرام و شمرده گام بر می دارد.."
دلخوشمان کرده اند به آن چیزی که به یاد آوردنش تنها تداعی تاریک خانه ی هدایت است در میان تمامی داستان های نوشته و نانوشته..
گاهی حس می کنم ماهیان ساده دلی هستیم شناور در دریای فریب.. دریایی که کسی نمی داند از چه وقت نامش را "زندگی" نهاده اند.. زندگی ای که زیستن در او فریبی بیش نیست..
گاهی حس می کنم من، تو، او و تمامی اسم ها و همه ی هستی تنها آفریده ی دست خالقی ست که نوشتن را بسیار دوست دارد.. کسی که بعد آن همه نوشتن کنون نویسنده ای تواناست.. نویسنده ای که برای نوشتن کتابش به هر آنچه که می آفریند نیاز دارد.. نویسنده ای که من، تو و او برایش ضمایری هستند که به کاربردنشان فقط نوشته اش را زیباتر می کند..
گاهی حس می کنم ورای این دلخوشی حقیقت دردناکی ست که اگر نمایان شود نقطه ی تلخی ست در انتهای جمله ی هستی..
آه که اگر اینگونه باشد چه تلخ و غم انگیز است سرانجام بودن..
پ ن: باز هم من و یان با atlantique nord
باد ما را با خود خواهد برد...برچسب : دلخوشی امیر عباس گلاب,دلخوشی یعنی,دلخوشی ها کم نیست,دلخوشی حصین,دلخوشی حسین ابلیس, نویسنده : 5homa-saadata بازدید : 49